تاعاشق نشی نمی فهمی حرف مرا
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم
سرخ میشوی وقتی میشنوی دوستت دارم زرد میشوم وقتی میشنوم دوستش داری چهارشنبه سوری راه انداخته ایم ...! سرخی تو از من... زردی من از تو همیشه من میسوزم و همیشه تو می پری
امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم! آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهنت روی طناب رخت تا ببینی جدی شدم. چرا اینگونه سراغم می آیی؟ من به تمنای گریه ات نیست، که تا سال ها، تا قرن ها، تا پایان تلخی، زیر این خاک سرد، قصد خفتن کرده ام. معرفتی مانده اگر یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته، برای من، لبخند بزن ،لبخند !! جدايی آغاز راه بود راه خیلی سخت بود با هم لحظه ها را گریه کردیم... ما در صدایی بی صدایی گریه بودیم... ما از عبور تلخ لحظه قصه ساختیم... شاید در این راه اگر با هم بمانیم... وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم... مرگ ان نيست كه در قبر سياه دفن شوم..... مرگ ان است كه از خاطر تو با همه ي خاطره ها محو شوم..... من اين جا بس دلم تنگ است... وهر سازي كه مي بينم بد اهنگ است... بيا ره توشه برداريم قدم در راه بي برگشت بگذاريم... ببينيم اسمان هر كجا ايا همين رنگ است سلام دوستان عزیزم خیلی دلم گرفته فقط اینو میدونم که هیچ کس نمیتونه کمکم بکنه درضمن ببخشید که نمیتونم بهتون سر بزنم اخه خیلی گرفتارم نمی گیرد کسی جز غم سراغ خانه ی ما را به زحمت جغد پیدا می کند ویرانه ی ما را از آن شادم که می آید غمش هر شب به بالینم شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم
باران را اگر می بارد برچتر آبی تو
و
چون تو نماز خوانده ای،خداپرست شده ام .
شب و تنهایی در مسیر آخ که اگر ماه نبود
ستاره ها مونس راهم سکوت همدمم بود
سکوتی سرشار از تو هنگامی که،گریه جاری بود
راه پر از خار وسنگ وای اگر درد تو نبود
سنگینی کوله بار عشقت با من پشتم می شکست،اگر یادت نبود
از دور کلبه ای با چراغ زیبا چه می شد،اگر کلبه ی تو بود
هرچه می رفتم دورتر می شد قافل از اینکه بر چرخی سوار بود
چرخ سرنوشت دورش کرد زمن چرا که همیشه جدایي با من بود
آهسته، نفس زنان و خسته در راه.....
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم
Power By:
LoxBlog.Com |